شانه اش بوی خاک و باران داشت

وقتی آغوش میگرفتندش

کودکان ظریف پیراهن

سخت چسبیده گرد این آتش

آتش و خاک و آب همراهند

مانده بادی میان موی سیاه

تا دو دنیای آبی کمرنگ

شکل گیرد میان چشمه ی ماه

هر لباس سپید توی اتاق

از تنت خاطرات خاصی داشت

قصه را تا به آخرش میبرد

در خیالم ترانه ای میکاشت



تاريخ : سه شنبه 29 فروردين 1396برچسب:نوید, بهداروند, شعرانه, شعر گاه, بارانگاه, شعر معاصر, چارپاره, چهارپاره,, | | نویسنده : نوید بهداروند |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد